ویدئو | دومین پاتوق ایده و پژوهش باشگاه فیلم رویش (اهل روایت) در مشهد با حضور حبیب‌الله والی‌نژاد ضرورت تقویت نظارت بر صنعت چاپ و رفع چالش‌های اقتصادی کشور تأسیس موزه ملی چاپ، گام بزرگی در حفظ فرهنگ و تاریخ صنعت چاپ مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی: صنعت چاپ نقش بی‌بدیلی در توسعه نشر کتاب در سطح بین المللی دارد مراسم تجلیل از برگزیدگان صنعت چاپ خراسان رضوی برگزار شد سریال‌های جدید «تانک خورها» و «هشت‌پا» روی آنتن سیما می‌روند برگزاری انتخابات انجمن‌های هنر‌های تجسمی خراسان رضوی پس از ۵ سال وقفه «سانتوش» نماینده بریتانیا در راه اسکار بن استیلر سراغ فیلم کمدی «دینک» می رود تاکتیک‌های یک دیکتاتور | بررسی زمینه‌های ظهور قصاب بغداد با نگاهی به کتاب «صدام، از ظهور تا سقوطش» استقبال از فیلم «قلب رقه» در هفته دفاع مقدس | حضور بیش از ۵۰ هزار مخاطب در اکران‌های مردمی رئیس شورای اسلامی شهر مشهد: ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را وظیفه خود در شورای شهر می‌دانیم صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۵ مهر ۱۴۰۳ راه‌یابی نمایش‌نامه «فتح‌نامه سلطان ماضی» اثر زنده‌یاد «سعید تشکری» به جشنواره ملی تئاتر اقتباس رونمایی از دیوارنگاره «از حماسه دیروز تا حماسه امروز» | شهردار مشهد مقدس: حماسه دفاع مقدس باید توسط هنرمندان ما ثبت و ماندگار شود آغاز دومین دوره جشنواره ملی سرود فجر بسیج پوستر جدید فیلم سینمایی جوکر ۲ منتشر شد | اوج جنون در یک تصویر + عکس ممیزی عجیب‌وغریب برای فیلم «بی‌سروصدا» نگاهی به قسمت اول سریال «بازنده»
سرخط خبرها

۳۰ سال توی سرما و گرما

  • کد خبر: ۱۷۷۱۰۴
  • ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۳
۳۰ سال توی سرما و گرما
هربار که سلطانعلی سعی می‌کرد عرقش را پاک کند، تعادل پرچم به هم می‌خورد یا سرعت رفتنشان کند می‌شد و این مسئله باعث اعتراض محمدرحیم می‌شد.

خورشید یک جوری وسط آسمان را قرق کرده بود که نه ابری و نه بادی جرئت حضور پیدا کردن را نداشت. حتی آدم دچار تردید می‌شد که شب هم قصد آمدن داشته باشد. دسته عزاداران راه افتاده بود و سمت امامزاده می‌رفت. جمعیت کثیری از سیاه پوشان زمزمه کنان حرکت می‌کردند. سلطانعلی و محمدرحیم جلو دسته، دو پایه پرچم بزرگ را گرفته بودند و جلودار هیئت عزاداران بودند.

سلطانعلی توی یک دستش دستمالی را مچاله کرده بود و هر چند دقیقه یک بار با یک دستش پایه را نگه می‌داشت و با دست دیگرش عرق پیشانی و صورتش را پاک می‌کرد، اما حرارت مرداد انگار روی محمدرحیم تأثیری نداشت و هرچه خورشید تیر می‌انداخت گویا پوست او در برابر آن تیر‌های داغ رویین تن بود.

هربار که سلطانعلی سعی می‌کرد عرقش را پاک کند، تعادل پرچم به هم می‌خورد یا سرعت رفتنشان کند می‌شد و این مسئله باعث اعتراض محمدرحیم می‌شد. سلطانعلی که کلافه شده بود رو به محمدرحیم گفت «تو واقعا احساس گرما نمی‌کنی یا به روی خودت نمیاری؟» محمدرحیم گفت «کربلایی من و تو از وقتی جوان بودیم این پرچم سیاه ابوالفضلی را جلو هیئت بلند کرده و حرکت داده ایم درسته؟»

سلطانعلی گفت «آخ آخ سی سال بیشتره ها! زیر این پرچم پیر شدیم» محمدرحیم گفت «خدا خیرت بده برادر. ۱۵ سال پیش رو یادته! وقتی ماه محرمی تو زمستون بود؟» سلطانعلی گفت «آخ یادته! کل روستا، صحرا و امامزاده سفیدپوش برف بود. عجب روزگاری بود» محمدرحیم گفت «خدا خیرت بده! تو اون برف و سوز و سرما من با شیش لا لباس می‌لرزیدم، اما تو با یک ژاکت و گرم کن خیالت هم نبود چندان!» سلطانعلی گفت «ها‌ها یادم اومد جلو امامزاده بودیم. اما خوب منظورت چیه؟!»

محمدرحیم گفت «خوب من گرمایی هستم اونجا تو اون سرما گرمم نمی‌شد و می‌لرزیدم، ولی تو سرمایی هستی و الان تحمل این گرما برعکس من سختته» سلطانعلی گفت «ها راست می‌گی برادر جان» محمدرحیم ادامه داد «می خوام بگم این گرما و سرما، تابستون و زمستون، برف و آفتاب گذشته و می‌گذره، اما من و تو از همه اش رد شدیم و این پرچم رو توی همه این سال‌ها دست گرفتیم و نگه داشتیم» سلطانعلی گفت «خوب گفتی نگه داشتیم و بازم نگه می‌داریم» و بعد با دستمال عرق پیشانی اش را پاک کرد.

عکس : محمدرضا بهمرام- اهر

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->